چشم به راه بهار...

بهار هم نباشد به مهربانی تو از شکوفه لبریزیم...

چشم به راه بهار...

بهار هم نباشد به مهربانی تو از شکوفه لبریزیم...

چشم به راه بهار...

مینویسم...
گاهی برای خدا، گاهی برای خودم، گاهی برای دلم، گاهی هم برای تو ....
و شاید بیشتر از همه برای تو!
گاهی نوشته هایم را بی ذکر نام و نشان به نام دیگران دیدم...
دیگرانی که هیچگاه مخاطب من نبوده و نیستند !
چه باک از این حرفها که مخاطب نوشته های من، خود میداند کیست
و خوب هم میداند کدام نوشته مال اوست !
ننوشتم استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز است چون چوب حراج زدم به نوشته هایم
و تو بدان اینجا تنها خــــلوتـکــــده ایست که هنوز از تو میگویم....
و هر شب برایت و ان یکاد میخوانم...

آخرین مطالب

  • ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۲۳

آخرین نظرات

روز ناگزیر...

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۴ ب.ظ

این روزها که می گذرد ، هر روز...

 

 

 

 

 

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ی جنگل را
در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش ، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند :
" تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "
و زانوان خسته ی مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه های واقعی امروز
خواب و خیال باشند
و مثل قصه های قدیمی
پایان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه ی چشم ها
آن روز
بی چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهربانی است
روزی که شاعران
ناچار نیستند
در حجره های تنگ قوافی
لبخند خویش را بفروشند
روزی که روی قیمت احساس
مثل لباس
صحبت نمی کنند
پروانه های خشک شده ، آن روز
از لای برگ های کتاب شعر
پرواز می کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خمیازه می کشد
و کفشهای کهنه ی سربازی
در کنج موزه های قدیمی
با تار عنکبوت گره می خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزی که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچینی از خیال
در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
که می توان به سادگی از روی آن پرید
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب ، عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه !
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چشم های خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز ، آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟

 

مرحوم قیصر امین پور
 

۹۲/۰۷/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
چشم به راه

نظرات  (۲)

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است............. بسیار زیبا
و سلام خیلی گرم محضر دوست نازنینم علی اقا 
با ارزوی موفقیت های زیاد برای تو 
پاسخ:
سلام مانی جان دوست خوب وخوش ذوق ما

ممنون از حضور گرم و صمیمانه ات

و پوزش بخاطر تاخیر در جواب
سلام

من عاشق قیصرم و ایضا این شعرش...

عالی بود...

بهم سر بزنید...

موفق باشید
پاسخ:
سلام

بله منم این شعر رو خیلی دوست دارم...

ممنون

حتما ...میام

زنده باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی